یک روز ترکه میره کلیسا و شروع به رازو نیاز میکنه بعد یک مدت کوتاهی میبینه یک دختر خشگل داره میاد تو کلیسا میره پشت ستون کلیسا تا دیده نشه بعد میبینه دختر میگه یا مسیح تو به من پول دادی قیافه دادی خانواده ی خوب دادی ازت خواهش میکنم یک شوهر خوب نصیبم کن بعد ترکه از پشت ستون میگه عیسی نکن ا عیسی هل نده دارم میرم ه عیسی میگم هل نده